کد مطلب:29799 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:104

شهادت امام حسین در کربلا












5833. كامل الزیارات - به نقل از ابو عبد اللَّه جَدَلی -:بر امیر مؤمنان، وارد شدم و حسین علیه السلام در كنارش بود. با دست بر شانه حسین علیه السلام زد و آن گاه فرمود:«این، كشته خواهد شد و هیچ كس كمكش نخواهد كرد».

گفتم:ای امیر مؤمنان! به خدا سوگند، روزگار بدی خواهد بود!

فرمود:«این اتّفاق، خواهد افتاد».[1].

5834. الإرشاد - به نقل از اسماعیل بن زیاد -:روزی، علی علیه السلام به براء بن عازب فرمود:«ای براء! پسرم حسین، كشته خواهد شد و تو زنده خواهی بود و كمكش نخواهی كرد».

هنگامی كه حسین بن علی علیهما السلام شهید شد، براء بن عازب می گفت:«سوگند به خدا، علی بن ابی طالب، راست گفت. حسین، كشته شد و من كمكش نكردم» و همواره بر آن، حسرت می خورد و پشیمان بود.[2].

5835. الإرشاد - به نقل از جُوَیریة بن مُسهِر عبدی -:هنگامی كه با امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب علیه السلام به صِفّین می رفتیم، به بیابان های كربلا رسیدیم. آن حضرت، دور از سپاه ایستاد و آن گاه به راست و چپ، نگاه كرد و اشك ریخت و سپس گفت:«سوگند به خدا، این جا توقفگاه سپاه آنان و جای مرگشان است».

گفتند:ای امیر مؤمنان! این جا كجاست؟

فرمود:«این جا كربلاست و در آن، گروهی كشته خواهند شد كه بدون محاسبه وارد بهشت می گردند». آن گاه به راه خود، ادامه داد.[3].

5836. المعجم الكبیر - به نقل از ابو حِبره -:با علی علیه السلام همراه شدم تا به كوفه رسید. در كوفه به منبر رفت و سپاس و ستایش خداوند گفت و آن گاه فرمود:«هنگامی كه نوه پیامبرتان دچار گرفتاری شود، چگونه برخورد خواهید كرد؟».

گفتند:در راه آنان، آزمایش نیكویی خواهیم داد.

[ علی علیه السلام] فرمود:«سوگند به آن كه جانم در دست اوست، پشت خانه هایتان منزل خواهد كرد و شما به سوی آنان به راه خواهید افتاد و آنان را خواهید كشت». آن گاه، شروع به خواندن این شعر كرد:

«خود، آنان را با نیرنگ، وارد خواهند كرد و [ سپس] از آنان رو خواهند گرداند

نجات یافتنی را دوست خواهند داشت كه نه رستگاری و نه دلیلی در آن است».[4].

5837. مسند ابن حنبل - به نقل از عبد اللَّه بن نُجَی، از پدرش -:با علی علیه السلام می رفتم و مسئول ظرف وضوی او بودم. هنگامی كه به سوی صِفّین می رفتیم، به روبه روی نینوا رسیدیم. علی علیه السلام گفت:«ابو عبد اللَّه! صبر كن. در كنار فرات، صبر كن».

گفتم:چه شده است؟ گفت:«روزی بر پیامبرصلی الله علیه وآله وارد شدم، در حالی كه از چشمانش اشك می آمد. گفتم:ای پیامبر خدا! آیا كسی تو را خشمناك كرده است؟ چرا از دیده اشك می ریزی؟ فرمود:"هم اكنون جبرئیل از پیش من رفت و به من گفت كه حسین در كنار فرات، كشته خواهد شد". سپس فرمود:"می خواهی خاك آن جا را بو كنی؟". گفتم:آری.

دستش را دراز كرد و یك مشت خاك برداشت و به من داد و من نتوانستم جلوی اشكم را بگیرم».[5].

5838. مقتل الحسین - به نقل از حاكم جُشَمی -:امیر مؤمنان، هنگامی كه به صِفّین می رفت، در كربلا فرود آمد و به ابن عبّاس گفت:«می دانی این مكانْ كجاست؟».

[ ابن عبّاس] گفت:نه.

فرمود:«اگر می شناختی، همچون من می گریستی» و آن گاه، گریه شدیدی كرد و افزود:«آل ابو سفیان، با من چه كار دارند؟».

آن گاه [ امیر مؤمنان] به حسین علیه السلام توجّه كرد و گفت:«شكیبا باش، فرزندم! پدرت هم از آنان [ همانند ]چیزهایی كه تو پس از او خواهی دید، دیده است».[6].

5839. اُسد الغابة - به نقل از غرفه اَزْدی -:نسبت به علی علیه السلام تردیدی در دلم راه یافته بود. [ روزی ]با او به ساحل فرات رفتم. راه كج كرد و ایستاد و ما هم ایستادیم. با اشاره دست گفت:«این جا مكان شترانشان، جایگاه فرود قافله شان و محلّ ریختن خونشان است. پدرم فدای آن كه جز خدا یاوری در روی زمین و در آسمان ندارد!».

هنگامی كه حسین علیه السلام كشته شد [، به ساحل فرات] آمدم و به جایی كه حسین علیه السلام را در آن جا كشته بودند، رفتم. درست همان گونه بود كه علی علیه السلام گفته بود و هیچ چیزْ اشتباه نبود. از تردیدی كه در من بود، طلب آمرزش كردم و فهمیدم كه علی علیه السلام به كاری دست نمی زَنَد، مگر بر پایه عهدی كه با وی شده است.[7].

5840. الطبقات الكبری - به نقل از ابو عبید ضَبّی -:بر ابو هَرثَم ضبّی (از سپاهیان علی علیه السلام در صِفّین) در زمانی كه از صِفّین برگشته بود، وارد شدیم و او روی سكّویی نشسته بود. وی زنی داشت به نام جَرداء كه بسیار به علی علیه السلام علاقه داشت و سخنان آن حضرت را تصدیق می كرد.

گوسفندی از آن جا گذشت و سرگین انداخت. هَرثَم گفت:سرگین این گوسفند، حدیثی از علی را به یاد من آورد.

گفتند:علی علیه السلام از كجا به سرگین انداختن این گوسفند، آگاهی داشت؟

گفت:در بازگشت از صِفّین، در كربلا پیاده شدیم و علی، نماز صبح را به جماعت در بین درختان و بوته های اسفند به جای آورد. سپس چند سرگین از سرگین آهوان را برداشت و بویید و آن گاه گفت:«آه، آه! در این بیابان، گروهی كشته خواهند شد كه بدون محاسبه وارد بهشت می گردند».

جرداء كه در درون خانه بود، بلند گفت:چه جای انكار این سخن است؟! او به آنچه می گوید، از تو داناتر است.[8].

5841. تاریخ دمشق - به نقل از هَرثَمة بن سلمی -:در یكی از جنگ های علی علیه السلام همراه او می رفتیم تا به كربلا رسیدیم. او در كنار درختی فرود آمد و نماز خواند و مشتی از خاك برداشت و بویید و گفت:«وای بر تو، ای خاك! بر روی تو گروهی كشته خواهند شد كه بدون محاسبه وارد بهشت می گردند».

جنگ هایمان پایان یافت و علی علیه السلام كشته شد و این سخن را فراموش كردم. [ سال ها بعد ]در سپاهی كه به سوی حسین علیه السلام می رفت، بودم. وقتی به آن جا رسیدیم، چشمم به درخت افتاد و سخن علی علیه السلام به یادم آمد.

با اسبم پیشی گرفتم و به حسین علیه السلام گفتم:ای پسرِ دختر پیامبر خدا! به تو بشارت می دهم، و داستان را برایش نقل كردم.

[ حسین علیه السلام] گفت:«با ما هستی، یا بر ما؟».

گفتم:نه با شما و نه بر شما. خانواده ام را رها كرده ام و آمده ام.

[ حسین علیه السلام] گفت:«اگر با ما نیستی، از این سرزمین، دور شو. سوگند به آن كه جان حسین در دست اوست، امروزْ كسی كشته شدن ما را نمی بیند، مگر آن كه وارد دوزخ خواهد شد».

پس، پشت كرده، فرار نمودم تا جایی كه محلّ كشته شدن وی از دیده ام دور ماند.[9].

5842. وقعة صِفّین - به نقل از ابو عبیده، از هرثمة بن سلیم -:همراه علی بن ابی طالب علیه السلام در صِفّین جنگیدیم. وقتی به كربلا رسیدیم، برایمان نماز اقامه كرد و هنگامی كه سلام داد، مقداری از خاك آن جا را برداشت و بویید و گفت:«وای بر تو، ای خاك! از تو گروهی محشور خواهند شد كه بدون محاسبه وارد بهشت می گردند».

هنگامی كه هرثمه از جنگْ بازگشت، به زنش جَرداء (دختر سمیر) كه از شیعیان علی علیه السلام بود، گفت:آیا تو را از دوستت ابو الحسن، شگفت زده نكنم؟ وقتی به كربلا رسیدیم، او از خاك آن جا برداشت و بویید و گفت:«وای بر تو، ای خاك! از تو گروهی محشور خواهند شد كه بدون محاسبه وارد بهشت می گردند». او از كجا به غیب، علم دارد؟

جرداء گفت:ای مرد! این حرف ها را رها كن. امیر مؤمنان، جز حق نگفته است.

هنگامی كه عبید اللَّه بن زیاد، سپاهی را به سوی حسین علیه السلام و یارانش گسیل داشت، من در بین سپاهیان بودم. وقتی به آن گروه و حسین علیه السلام و یارانش رسیدم، جایی را كه علی علیه السلام ما را در آن جا فرود آورده و از آن جا خاك برداشته بود، شناختم و سخنی را كه گفته بود [، به یاد آوردم]. از ادامه دادن راه، ناخشنود گشتم و با اسبم نزد حسین علیه السلام آمدم. بر وی سلام كردم و داستانی را كه از پدرش در این مكان شنیده بود، به وی گفتم.

حسین علیه السلام گفت:«با مایی، یا بر ما؟».

گفتم:ای فرزند پیامبر خدا! نه با تو و نه بر تو. من خانواده و بچه هایم را رها كرده ام و بر آنان از ابن زیاد، بیم دارم.

حسین علیه السلام فرمود:«فرار كن تا كشته شدن ما را نبینی. سوگند به آن كه جان محمّد به دست اوست، امروزْ هر كه كشته شدن ما را ببیند و به ما كمك نكند، وارد جهنّم می شود».

من فرار كردم تا جایی كه محلّ كشته شدن آنان برایم مخفی گشت.[10].

5843. امام علی علیه السلام:كاخ هایی را می بینم كه در اطراف قبر حسین، بنا شده اند و كاروان هایی را می بینم كه از كوفه به سوی قبر حسین در حركت اند و شب و روز نمی گذرد، مگر آن كه از هر سو به سوی قبر او در حركت خواهند بود و این به هنگام پایان یافتن پادشاهی بنی مروان خواهد بود.[11].









    1. كامل الزیارات:176/149. نیز، ر.ك:رجال الكشّی:147/307/1.
    2. الإرشاد:331/1، مناقب آل أبی طالب:270/2.
    3. الإرشاد:332/1. نیز، ر.ك:خصائص الأئمّة:47، قرب الإسناد:87/26، وقعة صفّین:142.
    4. المعجم الكبیر:2823/110/3، مناقب آل أبی طالب:270/2.
    5. مسند ابن حنبل:648/184/1، مسند أبی یعلی:358/206/1، تهذیب التهذیب:1577/589/1.
    6. مقتل الحسین، خوارزمی:162/1.
    7. اُسد الغابة:4173/322/4. نیز، ر. ك:تاریخ دمشق:198/14.
    8. الطبقات الكبری:420/432/1، تاریخ دمشق:198/14.
    9. تاریخ دمشق:222/14، الملاحم و الفتن:488/335.
    10. وقعة صفّین:140، الأمالی، صدوق:213/199، شرح الأخبار:1083/141/3.
    11. عیون أخبار الرضا:190/48/2، صحیفة الإمام الرضا:161/248.